loading...
●○♥Bo2too♥○●
آخرین ارسال های انجمن
H.MD بازدید : 248 پنجشنبه 13 تیر 1392 نظرات (0)

سه نفر آمریکایی و سه نفر ایرانی با همدیگر برای شرکت در یک کنفرانس می رفتند. در ایستگاه قطار سه آمریکایی هر کدام یک بلیط خریدند، اما در کمال تعجب دیدند که ایرانی ها سه نفرشان یک بلیط خریده اند یکی از آمریکایی ها گفت: چطور است که شما سه نفری با یک بلیط مسافرت می کنید؟ یکی ازایرانی ها گفت: صبر کن تا نشانت بدهیم.همه سوارقطار شدند. آمریکایی ها روی صندلی های تعیین شده نشستند، اما ایرانی ها سه نفری رفتند توی یک توالت و در را روی خودشان قفل کردند. بعد، مامور کنترل قطار آمد و بلیط ها را کنترل کرد. بعد، در توالت را زد و گفت: بلیط، لطفا! بعد، در توالت باز شد و از لای در یک بلیط آمد بیرون، مامورقطار آن بلیط را نگاه کرد وبه راهش ادامه داد آمریکایی ها که این را دیدند، به این نتیجه رسیدند که چقدر ابتکار هوشمندانه ای بوده است.بعد از کنفرانس آمریکاییها تصمیم گرفتند در بازگشت همان کار ایرانی هارا انجام دهند تا از این طریق مقداری پول هم برای خودشان پس انداز کنند وقتی به ایستگاه رسیدند، سه نفر آمریکایی یک بلیط خریدند، اما در کمال تعجب دیدند که آن سه ایرانی هیچبلیطی نخریدند. یکی از آمریکایی ها پرسید: چطورمی خواهید بدون بلیط سفر کنید؟ یکی از ایرانی ها گفت: صبر کن تا نشانت بدهم سه آمریکایی و سه ایرانیسوار قطار شدند، سه آمریکایی رفتند توی یک توالت و سه ایرانی هم رفتند توی توالت بغلی آمریکایی ها و قطار حرکت کرد. چند لحظه بعد از حرکتقطار یکی از ایرانی ها از توالت بیرون آمد و رفت جلوی توالت آمریکایی ها وگفت: بلیط، لطفا!!!laughlaughlaughlaugh

درباره Tanz ,
H.MD بازدید : 219 جمعه 07 تیر 1392 نظرات (0)
زن نصف شب از خواب بیدار می شود و می بیند که شوهرش در رختخواب نیست، ربدشامبرش را می پوشد و به دنبال او به طبقه ی پایین می رود،و شوهرش در آشپزخانه نشست بود در حالی که یک فنجان قهوههم روبرویش بود . در حالی که به دیوار زل زده بود در فکری عمیق فرو رفته بود… زن او را دید که اشک هایش را پاک می کرد و قهوه اش را می نوشید… زن در حالی که داخل آشپزخانه می شد آرام زمزمه کرد : “چی شده عزیزم؟ چرا این موقع شب اینجا نشستی؟” شوهرش نگاهش را از قهوه اش بر می دارد و میگوید : هیچی فقط اون موقع هارو بهیاد میارم، ۲۰ سال پیش که تازه همدیگرو ملاقات می کردیم، یادته؟ زن که حسابی تحت تاثیر احساسات شوهرش قرار گرفته بود، چشم هایش پر از اشک شد گفت: “آره یادمه…” شوهرش به سختی گفت: _ یادته که پدرت ما رو وقتی که رو صندلی عقب ماشین بودیم پیدا کرد؟ _آره یادمه )در حالی که بر روی صندلی کنار شوهرش نشست…( _یادته وقتی پدرت تفنگ رو به سمت من نشون گرفته بود و گفت که یا با دختر من ازدواج میکنی یا ۲۰ سال می فرستمت زندان ؟! _آره اونم یادمه… مرد آهی می کشد و می گوید: اگه رفه بودم زندان الان آزاد شده بودم !
درباره Tanz ,
H.MD بازدید : 199 پنجشنبه 06 تیر 1392 نظرات (0)

مدیر به منشی میگه برای یه هفته باید بریم مسافرت کارهات رو روبراه کن .

منشی زنگ میزنه به شوهرش میگه: من باید با رئیسم برم سفر کاری, کارهات رو روبراه کن

شوهره زنگ میزنه به دوست دخترش, میگه:زنم یههفته میره ماموریت کارهات رو روبراه کن .

معشوقه هم کهتدریس خصوصی میکرده به شاگرد کوچولوش زنگ میزنه میگه: من تمام هفته مشغولم نمیتونم بیام .

پسره زنگ میزه به پدر بزرگش میگه: معلمم یه هفته کامل نمیاد, بیا هر روز بزنیم بیرون و هوایی عوض کنیم .

پدر بزرگ که اتفاقا همون مدیر شرکت هست به منشی زنگ میزنه میگه مسافرت رو لغوکن من با نوه ام سرم بنده .

منشی زنگ میزنه به شوهرش و میگه:ماموریت کنسل شد من دارم میام خونه

شوهر زنگ میزنه به معشوقه اش میگه: زنممسافرتش لغو شد نیا که متاسفانه نمیتونم ببینمت .

معشوقه زنگ میزنه به شاگردش میگه:کارم عقب افتاد واین هفته بیکارم پس دارممیام که بریم سر درس و مشق .

پسر زنگ میزنه به پدر بزرگش و میگه: راحت باش برو مسافرت, معلمم برنامه اش عوض شد و میاد .

مدیر هم دوباره گوشی رو بر میداره وزنگ میزنه به منشی و میگه برنامه عوضشد حاضر شو که بریم مسافرت... و...

H.MD بازدید : 258 پنجشنبه 06 تیر 1392 نظرات (0)

امروز سر چهار راه کـتـک بـدی از یـک دختـر بچـه ی هفـت سـالـه خـوردم ! اگه دل به درددلم بدین قضیه دستگیرتون میشه ... پشت چراغ قرمز تو ماشین داشتم با تلفن حرف میزدم و برای طرفم شاخ و شونه میکشیدم که نابودت میکنم ! به زمینو زمان میکوبمت تا بفهمی با کی در افتادی! زور ندیدی که اینجوری پول مردم رو بالا میکشی و... خلاصه فریاد میزدم که دیدم یه دختر بچه یه دسته گل دستش بود و چون قدش به پنجره ی ماشین نمی رسید هی می پرید بالا و میگفت آقا گل ! آقا این گل رو بگیرید... منم در کمال قدرت و صلابت و در عینحال عصبانیت داشتم داد میزدم و هی هیچی نمیگفتم به این بچه ی مزاحم! اما دخترک سمج اینقد بالا پایین پرید که دیگه کاسه ی صبرم لبریز شد و سرمو آوردم از پنجره بیرون و با فریاد گفتم: بچه برو پی کارت ! منگـــل نمیخـــرم ! چرا اینقد پر رویی! شماها کی میخواین یاد بگیرین مزاحم دیگران نشین و ... دخترک ترسید و کمی عقب رفت! رنگش پریده بود ! وقتی چشماشو دیدم ناخودآگاه ساکت شدم! نفهمیدم چرا یک دفعه زبونم بند اومد!البته جواب این سوالو چند ثانیه بعد فهمیدم! ساکت که شدم و دست از قدرت نمایی که برداشتم، اومد جلو و با ترس گفت: آقا! من گل نمیفروشم! آدامس میفروشم! دوستم که اونورخیابونه گل میفروشه! این گل رو برای شما ازش گرفتم که اینقد ناراحت نباشین! اگه عصبانی بشین قلبتون درد میگیره و مثل بابای من میبرنتون بیمارستان، دخترتون گناه داره ... دیگه نمیشنیدم! خدایا! چه کردی با من! این فرشته ی کوچولو چی میگه؟! حالا علت سکوت ناگهانیمو فهمیده بودم! کشیده ای که دخترک با نگاه مهربونش بهم زده بود، توان بیان رو ازم گرفته بود! و حالا با حرفاش داشت خورده های غرور بی ارزشمو زیر پاهاش له میکرد! یه صدایی در درونم ملتمسانه میگفت: رحم کن کوچولو! آدم از همه ی قدرتش که برای زدن یک نفر استفاده نمیکنه! ... اما دریغ از توان ونای سخن گفتن! تا اومدم چیزی بگم، فرشته ی کوچولو، بی ادعا و سبکبال ازم دور شد! اون حتی بهم آدامس هم نفروخت! هنوز رد سیلی پر قدرتی که بهم زد روی قلبمه! چه قدرتمند بود!sadsad

H.MD بازدید : 367 پنجشنبه 06 تیر 1392 نظرات (0)

یک روز خانواده ی لاک پشتها تصمیم گرفتند کهبه پیکنیک بروند. از آنجا که لاک پشت ها به صورت طبیعی در همه ی موارد یواش عمل می کنند، هفت سال طول کشید تا برای سفرشون آماده بشن! در نهایت خانواده ی لاک پشت خانه را برای پیدا کردن یک جای مناسب ترک کردند. در سال دوم سفرشان )بالاخره( پیداش کردند. برای مدتی حدود شش ماه محوطه رو تمیز کردند، و سبد پیکنیک رو باز کردند، و مقدمات رو آماده کردند. بعد فهمیدند که نمک نیاوردند! پیکنیک بدون نمک یک فاجعه خواهد بود، و همه آنها با این مورد موافق بودند. بعد از یک بحث طولانی، جوانترین لاک پشت برای آوردن نمک از خانه انتخاب شد. لاک پشت کوچولو ناله کرد، جیغ کشید و توی لاکش کلیبالا و پایین پرید، گر چه او سریعترین لاک پشت بین لاکپشت های کند بود! او قبول کرد که به یک شرطبره؛ اینکه هیچ کس تا وقتی اون برنگشته چیزی نخوره. خانواده قبول کردن و لاک پشت کوچولو به راه افتاد. سه سال گذشت… و لاک پشت کوچولو برنگشت. پنج سال … شش سال … سپس در سال هفتم غیبت او، پیرترین لاک پشت دیگه نمی تونست به گرسنگی ادامه بده . او اعلام کرد که قصد داره غذا بخوره و شروع به باز کردن یک ساندویچ کرد. در این هنگام لاک پشت کوچولو ناگهان فریاد کنان ازپشت یک درخت بیرون پرید،بلی دیدید می دونستم که منتظر نمی مونید. منم حالا نمی رم نمک بیارم!

laugh

لطفا نظر بدید!sad

H.MD بازدید : 237 پنجشنبه 06 تیر 1392 نظرات (0)

همه مداد رنگي ها مشغول بودند...

به جز مداد سفيد...

هيچ کسي به او کار نمي داد؛ همه مي گفتند:}تو به هيچ دردي نمي خوري{...

يک شب که مداد رنگي ها، توي سياهي کاغذ گم شده بودند؛ مداد سفيد تا صبح کار کرد...

ماه کشيد...مهتاب کشيد.

و آنقدر ستاره کشيد که کوچک وکوچک و کوچک تر شد...

صبح توي جعبه ي مداد رنگي...جاي خالي او، با هيچ رنگي پر نشد

__________________________๑۩۞۩๑๑۩۞۩๑Bo2too๑۩۞۩๑๑۩۞۩๑_________________________

H.MD بازدید : 278 پنجشنبه 06 تیر 1392 نظرات (0)

نامت چيست؟ آدم

فرزند که؟ من را نه مادري نه پدري بنويس اولين يتيم عالم خلقت

محل تولد؟ بهشت پاك

اينك محل سكونت؟ زمين خاك

آن چيست بر گرده نهادي؟ امانت

قدت؟ روزي آنقدر بلند كه همسايه خدا.اينك به قدر سايه ي بختم به روي خاك

اعضاي خانواده؟ حواي پاك.قابيل خشمناك.هابيل زير خاك

روز تولدت؟ در روز جمعه اي بگمانم روز عشق

رنگت؟ اينك فقط سياه

شهرت ؟ گناه

چشمت؟ رنگي به رنگ بارش باران كه ببارد ز آسمان

وزنت؟ نه آنچنان سبك كه پرمدر هواي دوست. نه آنچنان وزينكه نشينم بر اين زمين

جنست؟ نيمي از خاك و نيم دگر خدا

شغلت؟ در كار كشت اميدم بهروي خاك

شاكي تو؟ خدا

نام وكيل؟ آن هم فقط خدا

جرمت؟ يك سيب از درخت وسوسه

تنها همين؟ همين!!

حكمت؟ تبعيد در زمين

همدست گناه؟ حواي آشنا

ترسيده اي؟ كمي

از چه؟ كه شوم من اسير خاك

آيا كسي به ملاقاتت آمده؟ بلي گاهي خدا

داري گلايه؟ نه ولي...

ولي كه چه؟ حكمي چنين ؟ آنهم به يك گناه؟!!!!

دلتنگ گشته اي؟ زياد.

براي كه؟ فقط خدا

آورده اي سند؟ آري

چه؟ دو قطره اشك زلال داري تو ضامني؟ آری كه؟ فقط خدا در آخرين دفاع؟ مي خوانمش چنان كه اجابت كند دعا

 

H.MD بازدید : 377 پنجشنبه 06 تیر 1392 نظرات (0)

مامور: كجا داری ميری؟laugh

يه نفر: خونه.

مامور: از كجا ميای؟

يه نفر: از محل كار.

مامور: واسه چی؟

يه نفر: چون كارم تموم شده.

مامور: دانشجويی؟

يه نفر: نه.

مامور: قبلا'' هم دانشجو نبودی؟

يه نفر: نه ، من از اول تنبل بودم!

مامور: حرف اضافی موقوف! بابات دانشگاه رفته؟

يه نفر: نه ، بی سواد بود.

مامور: پس تو چرا قيافه ت مشكوكه؟!

يه نفر: نمی دونم! اگه دستور ميدين جراحی پلاستيك كنم!

مامور: نه ، خودمون تغيير قيافه ت ميديم! شغلت چيه؟

يه نفر: حسابدارم.

مامور: پس اختلاس می كنی؟

يه نفر: نه ، جمع دارايی ام صد هزار تومان نميشه.

مامور: پس همه ی پولهاتو از مملكتخارج كردی؟

يه نفر: نه ، من تا حالا دلار نديدم.

مامور: حسابدار دانشگاهی؟

يه نفر: نه.

مامور: پس حسابدار كجايی؟

يه نفر: روزنامه.

مامور: پس اينطوووووررررر..... ﴿در اين لحظه مذاكرات جدی تر ادامه ميابد﴾...

مامور: پس معتادی؟

يه نفر: آخ! نه ، من ورزشكارم.

مامور: پس مخالف مايلی كهن هستی؟

يه نفر: آخ سرم! به خدا مخالف مايلی كهن نيستم.

مامور: پدرسوخته ، طرفدار منچستر يونايتدی؟

يه نفر: آخ شكمم! به خدا من طرفدار تيم ملی هستم.

مامور: پس تو بودی روز مسابقه ی ايران و استراليا توی خيابون مست كرده بودی و می رقصيدی؟

يه نفر: آخ پام! به خدا من نبودم. اون روز من گلاب به روتون ﴿...﴾ داشتم اصلا'' توی خيابون نيومدم.

مامور: چرا صورتت رو اينجوری كردی؟

يه نفر: مگه چه جوری شده؟! مامور: برای چی صورتت زخميه؟

يه نفر: شما زدين.

مامور: مشروب می خوری ، ميای تویخيابون ، سخنرانی می كنی؟

يه نفر: من؟! اينجا كه كسی نيست براش سخنرانی كنم.

مامور: بگو اسم مشروبی كه خوردی چی بود؟

يه نفر: من نخوردم. مامور ﴿به همكارش﴾: بنويس جانی واكر.

از كجا خريدی؟

يه نفر: من نخريدم.

مامور ﴿به همكارش﴾: بنويس از جردن ، از اصغر سياه خريده.

يه نفر: به خدا من اصغر سياه رو نمی شناسم.

مامور: غصه نخور! بعدا'' كه اصلاح شدی اول روزنامه رو ول می كنی ، بعدا'' با اصغر سياه هم آشنا ميشی

H.MD بازدید : 226 چهارشنبه 05 تیر 1392 نظرات (0)

رضایی به غرضی:اگه راینیاوردی ناراحت نشو! منم اولاش تفریحی کاندیدا می شدم!

۲-پیامک کروبی به روحانی: نخوابی حسن! خطرناکه حسن!

 ۳- میگن قالیباف داره دو طبقه اتوبان صدر رو که چن وقت پیش واسه اینکه رای بیاره ساخته بودُخراب می کنه میریزه تو تونل توحید و نیایش

۴- آقا محسن گفته من آدم صبوری هستم اما اگه این دفعه رییس جمهور نشم رو همه اسید می پاشم!

۵- ای بابا! باز آرای باطله یادمون رفت! )الان، ستاد انتخابات وزارت کشور(دوستان ارای باطله=رایای غرضی جلیلی ولایتی

۶-می تونم به طور قاطع بگم اونیکه بیشتر رای میاره قطعا رئیس جمهور می شه! )خیابانی در حال گزارش این لحظات روحانی...(

۷- میگن اشتون مهرشو گذاشته اجرا!!!

۸- من رفتم بخوابم! آقا اگه روحانی رئیس جمهور شد بیدارم کنین. اگه قالیباف شد بذارین خودم بیدار می شم. اگه جلیلی شد شیر گازو باز کنید برید بیرون.

۹- شورای نگهبان اعلام کرد: انقدر لِفتش میدیم تا روحانی خوابش ببره!!

 ۱۰-غرضی تنها کسیه که امشب راحت خوابیده!

۱۱- همه جای دنیا رای می دن یکی رییس جمهور شه؛ امروز تو ایران مردم رای دادن یکی رئیس جمهور نشه!

۱۲- ]صدای اتاق شمارش آرا:[ روحانی روحانی قالیباف روحانی روحانی قالیباف روحانی روحانی ولایتیجلیلی روحانی جلیلی قالیباف روحانی روحانی روحانی، بچه ها اینجارو!! غرضی!!!! )خنده ی ناظران(

درباره Tanz ,
H.MD بازدید : 276 شنبه 29 اردیبهشت 1403 نظرات (0)
دختری با مادرش در رخت خواب درد و دل می کرد با چشمی پر از آب گفت:مادر حالم اصلا خوب نیست زندگی از بهر من مطلوب نیست گو چه خاکی را بریزم بر سرم؟ روی دستت باد کردم مادرم! سن من از بیست وشش افزون شد دل میان سینه غرق خون شد هیچ کس مجنون این لیلا نشد شوهری از بهر من پیدا نشد غم میان سینه شد انباشته بوی ترشی خانه را برداشته! مادرش چون حرف دختش را شنفت خنده بر لب آمدش آهسته گفت: دخترم بخت تو هم وا می شود غنچه ی عشقت شکوفا می شود غصه ها را از وجودت دور کن این همه شوهر یکی را تور کن! گفت دختر مادر محبوب من! ای رفیق مهربان و خوب من! گفته ام با دوستانم بارها من بدم می آید از این کارها در خیابان یا میان کوچه ها سر به زیر و با وقارم هر کجا کی نگاهی می کنم بر یک پسر مغز یابو خورده ام یا مغز خر!؟ غیر از آن روزی که گشتم همسفر با سعیدویاسر وایضا صفر با سه تاشان رفته بودم سینما بگذریم از مابقی ماجرا! یک سری هم صحبت صادق شدم او خرم کرد آخرش عاشق شدم یک دو ماهی یار من بود و پرید قلب من از عشق او خیری ندید مصطفای حاج علی اصغر شله یک زمانی عاشق من شد،بله بعد جعفر یار من عباس بود البته وسواسی وحساس بود بعد ازآن وسواسی پر ادعا شد رفیقم خان داداش المیرا بعد او هم عاشق مانی شدم بعد مانی عاشق هانی شدم بعدهانی عاشق نادر شدم بعد نادر عاشق ناصر شدم مادرش آمد میان حرف او گفت: ساکت شو دگر ای فتنه جو!
H.MD بازدید : 324 شنبه 29 اردیبهشت 1403 نظرات (0)
ديشب1پشه اومدتو اتاقم منو نيش زدوخونمو خورد...گوشه اتاق گيرش آوردم،اومدم بكشمش،بهم گفت:بابا! با اندكي تأمل ديدم راست ميگه،خون من تو رگاشه..!بغلش كردم تاصبح دوتايي گريه كرديم... :')
H.MD بازدید : 197 شنبه 29 اردیبهشت 1403 نظرات (0)
با داداشم دعوام شده بود،بابام اومد بهم گفت؛بیخیال برو باهاش آشتی کن.منم بهش گفتم:لازم نکرده گور باباش... هیچی دیگه الان با یه دست و پای شکسته دارم براتون مینویسم..!!! "عموجون درد نداره شل کن.."!!تلخ ترین و بزرگ ترین دروغ تاریخ در تزریقاتدوران طفولیت..!?!؟ همانا به تجربه دریافته شده است:کسی که در رقص،بلند کردنش سخت است.نشاندنش به مراتب سخت تر است!!! هروقت کسی بهت گفت:"هرجور راحتی"با مشت بزن تو دهنش تا بفهمه چه جوری راحتی..!!! یارو کتاب نوشته،چگونه 120سال عمر کنیم؛بعد خودش تو 67 سالگی مرده!!!والّا.. شما یادتون نمیاد،یه زمان مُد شده بود همه کوبلن می دوختن!!!حتی مردا.. خدارو شکر گذشت اون زمان.. سمیه:ولی خداوکیلی الا درسته این پستوخودم گذاشتم ولی دلیل نمیشه بدونم کوبلن چیه حالاواقعاکوبلن چیه عایا؟؟؟؟ زنبوره اومده نزدیک داداشم که 10 سالشه؛برگشته میگه:تورو خدا منو نیش نزن من محصولات شمارو خیلی دوست دارم.. خدایــــــــــا..؛پس کی این جوراب سوراخ مُد میشه؛ما راحت شیم؟؟)اندر مناجات یک پسر دور از خانه و کاشانه،ترجیحا دانشجو( کم مونده دو روز دیگه گربه هامارو چخه کنن..والّا من که دچار تخریب روحیه شدم،شمارو نمیدونم؟!؟
H.MD بازدید : 254 شنبه 29 اردیبهشت 1403 نظرات (0)
اگر داوطلبی در کنکور قبول نشد هیچ تقصیری نداردچرا که سال فقط 365 روز است. در حالی که: 1) سال 52 جمعه داریم و میدانید که جمعه ها فقط برای استراحت است به این ترتیب 313 روز باقی میماند. 2) حداقل 50 روز مربوط به تعطیلات تابستانی است که به دلیل گرمای هوامطالعه ی دقیق برای یک فرد نرمال مشکل است. بنابراین 263 روز دیگر باقی میماند. 3) در هر روز 8 ساعت خواب برای بدن لازم است که جمعا" 122 روز میشود. بنابراین 141 روز باقی میماند. 4) اما سلامتی جسم و روح روزانه 1 ساعت تفریح را میطلبد که جمعا" 15 روز میشود. پس 126 در روز باقی میماند. 5) طبیعتا" 2 ساعت در روز برای خوردن غذا لازم است که در کل 30 روز میشود. پس 96 روز باقی میماند. 6) 1 ساعت در روز برای گفتگو و تبادل افکار به صورت تلفنی لازم است. چرا که انسان موجودی اجتماعی است. این خود 15 روز است. پس 81 روز باقی میماند. 7) روزهای امتحان 35 روز از سال را به خود اختصاص میدهند. پس 46 روز باقی میماند. تعطیلات نوروز و اعیاد مختلف دست کم 30 روز در سال هستند. پس 16 روز باقی میماند. 9) در سال شما 10 روز را به بازی میگذرانید. پس 6 روز باقی میماند. 10) در سال حداقل 3 روز به بیماری طی میشود و 3 روز دیگر باقی است. 11) سینما رفتن و سایر امور شخصی هم 2 روز را در بر میگیرند. پس 1 روز باقی میماند. 12) 1 روز باقی مانده همان روز تولد شماست. چگونه میتوان در آن روز درس خواند؟!! نتیجه ی اخلاقی: پس یک داوطلب نرمال نمیتواند امیدی برای قبولی در دانشگاه داشته باشد نظر ندی خیلی بدی...
H.MD بازدید : 319 شنبه 29 اردیبهشت 1403 نظرات (0)
سه نفر آمریکایی و سه نفر ایرانی با همدیگر برای شرکت در یک کنفرانس می رفتند. در ایستگاه قطار سه آمریکایی هر کدام یک بلیط خریدند، اما در کمال تعجب دیدند که ایرانی ها سه نفرشان یک بلیط خریده اند یکی از آمریکایی ها گفت: چطور است که شما سه نفری با یک بلیط مسافرت می کنید؟ یکی ازایرانی ها گفت: صبر کن تا نشانت بدهیم.همه سوارقطار شدند. آمریکایی ها روی صندلی های تعیین شده نشستند، اما ایرانی ها سه نفری رفتند توی یک توالت و در را روی خودشان قفل کردند. بعد، مامور کنترل قطار آمد و بلیط ها را کنترل کرد. بعد، در توالت را زد و گفت: بلیط، لطفا! بعد، در توالت باز شد و از لای در یک بلیط آمد بیرون، مامورقطار آن بلیط را نگاه کرد وبه راهش ادامه داد آمریکایی ها که این را دیدند، به این نتیجه رسیدند که چقدر ابتکار هوشمندانه ای بوده است.بعد از کنفرانس آمریکاییها تصمیم گرفتند در بازگشت همان کار ایرانی هارا انجام دهند تا از این طریق مقداری پول هم برای خودشان پس انداز کنند وقتی به ایستگاه رسیدند، سه نفر آمریکایی یک بلیط خریدند، اما در کمال تعجب دیدند که آن سه ایرانی هیچبلیطی نخریدند. یکی از آمریکایی ها پرسید: چطورمی خواهید بدون بلیط سفر کنید؟ یکی از ایرانی ها گفت: صبر کن تا نشانت بدهم سه آمریکایی و سه ایرانیسوار قطار شدند، سه آمریکایی رفتند توی یک توالت و سه ایرانی هم رفتند توی توالت بغلی آمریکایی ها و قطار حرکت کرد. چند لحظه بعد از حرکتقطار یکی از ایرانی ها از توالت بیرون آمد و رفت جلوی توالت آمریکایی ها وگفت: بلیط، لطفا!!!
درباره ما
Profile Pic
سلام!!! تو این سایت هر چی بخواین قرار می گیره فقط شما هم با نظرات خود مارا در هر چه بهتر شدن این سایت همراهی کنید... .
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نویسندگان
    نظرسنجی
    دوست دارید به کدام بخش در سایت بیشتر پرداخته بشود؟(لطفا جواب بدید)
    آمار سایت
  • کل مطالب : 54
  • کل نظرات : 18
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 585
  • آی پی امروز : 18
  • آی پی دیروز : 29
  • بازدید امروز : 67
  • باردید دیروز : 110
  • گوگل امروز : 3
  • گوگل دیروز : 1
  • بازدید هفته : 3,234
  • بازدید ماه : 4,373
  • بازدید سال : 19,829
  • بازدید کلی : 115,064